در من چشمه کوچکی شروع به جوشیدن کرده که من نمیدانم باید کجا جریانش دهم. همه جا خاک است و خاک. آب بریزم گل میشود... گل بی فایده است.یک جا میماند ، باتلاق میشود.
در من چشمه کوچکی است که شروع به جوشیدن کرده و من مادری که میدود تا برای فرزند کوچکش خانه ای بنا کند که هدر نرود... که جویباری شود برای زندگی... چشمه های کوچک شروع به جوشیدن میکنند درست آنوقتی که با تمام وجود به خشکی رسیده ایم! باور میکنی؟ باور میکنی به تشنگی محض رسیده بودم؟ خدا برای کل زندگی من ، برای هرروز زندگی ام کلی چشمه جوشان قرار داده که آنقدر زود شروع به خروش میکند که فرصت نمیکنم همه اش را جاری کنم...چه میشود؟ هیچ...گاهی هدر میرود...
+
تاریخ یکشنبه 94/5/11ساعت 8:47 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر